-
خط خطی های خیال
دوشنبه 23 دی 1392 04:18
پیچید صدایش همه شنیدن جز تو کمرم بود از بار غمت از بار جدایی و فاصله پیچید نه .. گویا خطای دید بود نه خطای دید بودی مسیر زندگیم پیچید و تو مستقیم بودی همچو سراب .. همچو خیال شیرین بر من غالب شدی و چه سخت .. زخم کرد مرا دلم را روحم را امدن بیرون از درره ی تماشای خیالت .. و چه صد افسوس که وقت رفتن است .. و باید .....
-
خط خطی های نیستی
دوشنبه 23 دی 1392 04:02
مهم نیس دیگر .. یادت باشد یا نباشد مهم نیست بی من .. یارت باشد یا نباشد شادی و در لحظه زیستن نبوده خیالت چه راحت کشت در من مرا و احساسم را نبوده خیالت چه راحت برد در من غم را و اجبارم را که تو اسوده باشی در زندگی نه اینکه الوده باشی .. مهم نیست دیگر .. باش یا نباش در هر صورت نمیبینمت .. مرده ای و در قبرستان ذهنم .. در...
-
خط خطی های خاکستری
دوشنبه 23 دی 1392 03:52
زندگی بود .. کمی عود و نور .. ارامشی سبک از جنس رولهای توتون رفت و رفت تا که به تو رسید ثانیه ایستاد و ایست داد حال .. زندگیم بود و نور و کمی بوس ارامشی سنگین از جنس بوسه های ریز بر لاله های گوش کمی خنده .. چاشنی .. رفت و رفت تا که محو شد .. از خاطرم ایستاد قلبم و ایست داد به ثانیه و رول زندگی من به فیلتر رسید .. و...
-
خط خطی های راستی
دوشنبه 23 دی 1392 03:28
راستش را بخواهی .. سیرم .. دیگر طاقت خوردن ندارم از درد سر به طاق .. راستش را بخواهی . میرم .. دیگر طاقت گفتن ندارم از درد دل به گاو .. راستش را بخواااااهی .. دیگر نفسی نیست .. نفست بودم گر نفسم بودی حال نیستی و غرضم نوری که کند اندرون روشن بدمد در تن بی جانم روحی .. راستش رو بخواهی .. راست است .. تمام حرفانم و چه تلخ...
-
خط خطی های بی خط کشی
شنبه 21 دی 1392 23:34
گاهی این احساس "تموم شدن" به خود من محدود میشه؛ گاهی انقدر این سیاه چاله ی درونم پهناوره، میتونم تمام بشریتُ، قبل تموم شدن توی خودم هضم کنم.
-
خط خطی های سوز دار ..
شنبه 21 دی 1392 16:32
گرمای خوبی نیس جز خراب کردن خواب هفت پادشاه بر مبل هیچ همراه نداشت .. کم کم چشمانم باز شد .. فکر به پا شدن یا ماندن در همان حالت .. خستگی و کوفتگی .. سرانجام .. مینشینم روی مبل .. سیگار میگذارم کنج لبانم .. تا میخواهم روشن کنم یادم میفند که قرار است ترک کنم .. در همین فکر هستم که سرگیجه کام اول مرا لمیده بر مبل میکند...
-
خط خطی های رو به افول
شنبه 21 دی 1392 12:30
و من از من دور میشود در پساپس پنجره های این خیابان .. خودم در 4 دیوار کبریتی حبس .. رنگ رخصار از غم درون زرد .. و دود پایان شبید سیاهم است .. نگاهی خیره وار به عقربه های ساعت .. گویا انگاری ساعت مقصر بی کسی های من است .. من که بودم من اصلا برای چه بودم جوابی نیست .. سوال .. پشته سوال .. نخی دیگر روشن میشود .. کبریت...
-
خطی خطی های بود و نبود
شنبه 21 دی 1392 12:19
چند خطی سیاهی .. برای شروع به کار وبلاگ .. بعد از 5 سال .. دوباره .. منتظر نظراتتون هستیم .. هر چی دور تر .. کوچیکتر . چه جاده .. چه ادمیزاد .. کوچیکترین حد شخصیتی تلاشی بی فایده ..نه . با کمی فایده برای زندگیی اروم در دوردستای جهان هستی .. در نهایت .. حسرت وطن ... و همین شادی در خاک خودش .. و نگرانی از وضع مردمانش نه...